خداروشکرمامانی الان که دست زدم به سرت خنک شده بودی,به گمونم تبت قطع شده,خیلی خوشهالم خداجون صداموشنیدودعاموجواب داد,اومدم خبربدم دوستای نی نی پیجیمونم توخوشهالیم سهیم کنم,هووووووووووووووووووووررررررررررررررا فدای توبشم من,خداجونم شکرت,یه عالمه شکرت.
وبازهم تب
عزیزدلم,نبض زندگیم,تمام هستیم,بودونبودم,عشقم امروزسومین روزیه که تب داری که البته کمی بهترشدی ولی تبت کاملا قطع نشده,باهرباری که به پیشونیت دست میزنم ومیبینم هنوز داغی تمام وجودم آتیش میگیره,ازخدابرای تووتمام نی نی های دنیاآرزوی سلامتی میکنم,عزیزترازجونم زودی خوب شوفرداشب که جشن بله برون دایی حمیده حسابی آتیش بسوزون,باشه زیباترینم فدای تو.
این عکستودوسه ساعت پیش ازت گرفتم,تازه ازبیرون اومده بودیم ومیخواستیم شام بخوریم که تاسفره روبازکردم نون وبرداشتی ویه تیکه گذاشتی دهنتوراه افتادی.
فدای تمام شیطنتهات.
مجبورشدیم بریم دکتر
سلام مامانی,فدای چشمون نازت که وقتی مریض میشی خمارمیشه,امروزازاونجایی که صبح تبت نیم درجه بالابودوبعدازظهربه جای اینکه بعدازاون همه شستوشوی بدنت کمتربشه تایک ونیم درجه بالارفت ومامانی وبابایی هم کلی نگران شدن,مجبورشدیم بریم دکتر وآقای دکتربعدازپرسیدن اینکه اشتهات چجوریه وتنظیم خوابت بهم خورده یانه ومعاینه ی گلوت گفت کمی التهاب داره ودندوناشم که داره درمیادکمی اذیت میشه ,بعدسه تاشربت وشیاف برای پایین اومدن تبت نوشت,اومدیم خونه یه شیاف برات گذاشتم وشربت بهت دادم که همه رو روبالااوردی وکلی اذیت شدی,بعدخوابوندمت چون توروزدرست وحسابی نخوابیدی,تاچندساعت خوابیدی البته مابینش هی بیدارمیشدی وغرمیزدی که من بازم میخوابوندمت,راستی یادم رفت بگم صبح هم کل شیروغذایی که توشب گذشته خوده بودی برگردوندی که من یادم رفت به آقای دکتربگم,درکل روزخوبی روپشت سرنذاشتیم ولی الان احساس میکنم یه کوچولو()یه کوچولو()تبت پایین اومده وهمینم جای شکرداره,خدایاهمیشه ودرهمه حال چه سختی وچه عافیت توراشکرمیگویم.
آخه چجوری؟
مامانی آخه چطوری تب توروپایین بیارم وقتی نمیذاری بادستمال خیس خنکت کنم شده تاصبح بالای سرت بیدارمیمونم,خیلی میترسم تبت بالابره آخه تونفسمی جونم به توبنده دعامیکنم زودی خوب شی,خدا جونم به یکی یه دونم کمک کن بااینکه آروم مثل فرشته ها خوابیده ولی فقط تومیدونی چقداذیت میشه,یامن اسمه ودواوذکرهوشفا.
خونه عمو
دندونی جدیدوتب
به نام نامی منان
٩٢/٧/٢٨ یک سال وبیست روزگی عشق زندگیم
سلام دخملک نازم امروزکه نه دیروزمتوجه شدم دوتادندون فک بالاییت باهم دیگه داره جوونه میزنه وکلی خوشهال شدمکه مرواریدکوچولوی تازه درمیاری,ولی امروزازسرشب تب کردی والانم که دارم برات مینویسم داغه داغی,البته اینم بگم که امروزخیلی بهونه گیری کردی ودل مامانی برات کبابه,نفسم تنهابهونه ی زندگیم آخه توطوریت بشه مامانی طاقت نمیاره,زودی خوب شوگلکم که پس فردابایدبریم بله برون دایی حمید,امیدوارم تااون موقع خوب خوب بشی که بتونی حسابی شیطنت کنی وآتیش بسوزونی آتیش پاره ی مامان.
راستی یادم رفت بگم پریشب که خونه ی مادرجون بودیم موهاتو کوتاه کردیم,عکساشم طبق معمول سعی کردم بذارم بازم نی نی پیج باهام لج کردوقبول نکردتوپست بعدی بازم تلاش میکنم ببینم میشه یانه,فعلابابای عشقم.